هلا بوشهر شهر مهربانی ها / هلا بوشهر شهر جانفشانی ها / هلا شهری که مروارید عشقم را درون سینه پروردی خداحافظ / اگر بار دگر امواج سر را بر سریر سنگها با خشم کوبیدند / ویا شه ماهی بندر دو دست ناخدای پیر را بوسید / از رهکوره هرگز برنمی گردم / وبر امواج دیگر دل نمیبندم / دگر از عشق خود با دختر دریا نمیگویم / وديگر با نوای شروه جاشو نمیگریم / ...
می نگارم قصه هایم را .. غصه هایم را
می نگارم آنچه که درونم ترشح می شود هر شب
می نگارم در دفتر کاهی خاطراتم ، هر روزم را
می نگارم روزگارم را که بی بنیاد است
می نگارم نگاهی را که خاموش است و سرد است همه آفاقش
می نگارم حرف هایم را که تکراری ترین گفتار است
می کشم شعله ی شمعی که نگران محو تماشای خزان است
می کشم باران را ...
برف می بارم در ...
شدم با چت اسیر و مبتلایش / شبا پیغام می دادم از برایشبه من می گفت هیجده ساله هستم / تو اسمت را بگو، من هاله هستمبگفتم اسم من هم هست فرهاد / ز دست عاشقی صد داد و بیدادبگفت هاله ز موهای کمندش / کمان ابرو و قد بلندشبگفت چشمان من خیلی فریباست / ز صورت هم نگو البته زیباستندیده عاشق زارش شدم من / اسیرش گشته بیمارش شدم منز بس هرشب به او چت می ...
بخشی از شعر ای وای مادرم از استاد شهریار..
او زیر پای من اینجا نشسته بود
آهسته با خدا،
راز و نیاز داشت
نه، او نمرده است.
نه او نمرده است كه من زنده ام هنوز
او زنده است در غم و شعر و خیال من
میراث شاعرانه من هرچه هست از اوست
كانون مهر و ماه مگر می شود خموش
آن شیرزن بمیرد؟ او شهریار ...
جمعه ها طبع من احساس تغزل داردناخود آگاه به سمت تو تمایل داردبی تو چندی ست که در کار زمین حیرانممانده ام،بی تو چرا باغچه مان گل دارد؟شاید این باغچه ده قرن به استقبالتفرش گسترده و در دست گلایل داردیازده پله زمین رفت به سمت ملکوتیک قدم مانده،زمین شوق تکامل داردجمکران نقطه امید جهان شد که در آنهرچه دل،سمت خدا دست توسل داردهیچ سنگی ...
من غلام قمرم غیر قمر هیچ مگو
پیش من جز سخی شمع و شکر هیچ مگو
سخن رنج مگو جز سخن گنج مگو
ور از این بیخبری رنج مبر هیچ مگو
دوش دیوانه شدم عشق مرا دید و بگفت
آمدم نعره مزن جامه مدر هیچ مگو
گفتم ای عشق من از چیز دگر میترسم
گفت آن چیز دگر نیست دگر هیچ مگو
من به گوش تو سخنهای نهان خواهم ...
بیدارم کن از کابوسی که دم به دم با من میاد
بیدارم کن از تصویر یه برگ سبز تو چنگ باد
بیدارم کن از این وحشت بیدارم کن
فانوسم باش فانوسم باش تو تاریکی که لحظه لحظه با منه
فانوسم باش وقتی این شب ستاره ها میشکنه
فانوسم باش تو این غربت نازنینم
با من باش آواز تو صدای شهر بی صداست
لبخند تو خلاصه ...
دوباره بـــوی محــــرم دوباره بـــوی حسین (ع)
دوباره نوشش می از ســـــر سبوی حسین (ع)
دوباره مــــــاه تأثــــــــر، دوباره مــــــاه عــــــزا
دوباره ســــینه زدن در میان کـــــوی حسین (ع)
دوباره شهــــــر بپوشــــــد به تن لباس ســـیاه
رواج هیئــت و مسجـــد، ز آبــــروی حسین (ع)
دوباره ذکـــــر ...
اگر سر به زير باشي مي گويند احمق است.
اگر غمگين باشي مي گويند عاشق است.
اگر مالت را باحساب خرج كني مي گويند خسيس است.
اگر دست ودلباز باشي مي گويند ولخرج است.
اگر خوش لباس باشي مي گويند ژيگول است.
اگر بد لباس باشي مي گويند شلخته است.
اگرفقير وبي پول باشي مي گويند بي عرضه است.
اگر پولدار باشي مي گويند اهل زدوبند است.
اگر بي قيد باشي كي ...
میشه پرنده باشی اما رَها نباشـی
میشه دِلت بِگیره اَسیر غُصه ها شـیحالا که آسمونَم دنیای تـاازه ای نیسـت
اونوَقت یه جا بشینی مَحو گُذشته ها شـی تَرسیده باشی از کـــوووچ اوجُ نَدیده باشــی
واسه یه مُشـــتِ دوونــه اَهلیِ آدما شـی توو سایه ها بمونی دَرگیر سایه ها شــی مَفهومِ زِندگی رو از یاد بُرده باشــی دِلـت بخواد ...
رمضان آمد و مهمان تو خواب است خدایا !راه گم کرده و دنبال ثواب است خدایا !
نیست ساقی و زمین یک دل آباد ندارد حال مردان خرابات خراب است خدایا !
آبرو با بر و رویی برود گر تو نگیرینقش دینداری ما نقش بر آب است خدایا !
این که این سوی نقاب است که دل میبَرَد از خلقبگذر از آنکه در آن سوی نقاب است خدایا !
کی شود سوی تو بیرنگ و سبک بار ...
خودش را وارث ارض مقدس خوانده این قابیلجهان وارونه شد؛ اینبار با سنگ آمده هابیل
نگین دست شیاطین و سلیمان اشک میریزدو با فرعون میخندند فرزندان اسرائیل
برای کودکان، این قومِ برتر هدیهها دارند:هزاران خوشه آتش سامری آورده با زنبیل
لب خاخامها تورات را وارونه میخامد!!و ژان پل میزند، رد میشود از غیرت انجیل
درون ...
عشق یعنی که به شوق تو به صحرا بزنمبه هوای دل پاک تو به دریا بزنم
عشق یعنی بشوم آهوی آوارهی توبدهم دل به صدای خوش نقارهی تو
عشق یعنی طپش این دل بارانی منلطف پیدای تو و گریهی پنهانی من
و خدا خواست که از دست تو درمان برسدخواست تا عطر علیش به خراسان برسد
یا رضا گفتم و وا شد به نگاهت گره هاچه خبرها که رسید از دل این پنجره ...
بگوشم از خط چه خبر: بیسیم چی؟ / بگو رسیدین به کجای معبر؟عمار عمار ... صدامو داری؟ / یاسر یاسر .... منم، برادر!
صدا ضعیفه، یکمی بلند تر / ما زیر آتیشیم، شما کجایین؟مگه نگفتین اگه ما نباشیم / مراقب کوچه خیابونایین؟
با لقمههای نون خالی ساختیم / تا شما هر لقمهای برندارینچشمامونو دادیم تا چشماتونو / برای دنیا روی هم نذارین
مگه قرار ...
دلبر شیرازیم در حافظیه میدویدمیدوید این سو و آن سو و مرا هم میکشید
از نفس افتاده بودم، با نفسهایش ولیداشت جان تازهای در قلب خشکم میدمید
شعرها میخواند از بر، شورها میشد به پاشورها میریخت در من، شعرها میآفرید
بوی نارنج و خم آرنج و زلف پر شکنجحضرت حافظ هم اینجای غزل، لب میگزید
از سمن بویان غزل ...
چشم وا کن ! تا طلسم هرچه جادو بشکند!
لب گشای از هم که بازار هیاهو بشکند!
گیسوانت را بیفشان دختر دریا ! که موج –
عرشه را همراه با سکان و پارو بشکند!
خوُد را بردار از سر ! باز کن از تن زره!
تا صف جنگاوران بازو به بازو بشکند!
هر چه محکم باشم اما یک نگاهت کافی است
تا که کوه طاقتم از هر دو زانو بشکند!
تا سلامت رد شوم ...
دو تابلو از تنهایی:
یک
انسان امروزی - مفید و مختصر - تنهاست !تنهای تنها ... کاملاً ... از هر نظر ... تنهاست !تنهایی اش را می برد با خود به هر شهری انسان تنها ؛ خانه باشد یا سفر ؛ تنهاست !با آنکه در آغوش هم هستیم ؛ تنهـــاییمهر «خانواده» جعی از «چندین نفر تنها» ست !علمی به نام علم « تنهایی شناسی» نیست !-با اینکه در ...
صبر کن! آرام! کم کم آشنا هم می شویم!
عده ای قبلاً شدند و ما دوتا هم می شویم!
مثل هر کاری از اول سخت می گیریم و بعد –
ساده در آغوش یکدیگر رها هم می شویم !
«شرم» چیزی دست و پاگیر است و وقت ما کم است
پس به مقدار ضرورت بی حیا هم می شویم !
گرچه عمری سربزیری خصلت ما بوده است
هر کجا لازم شود سر به هوا هم می ...